دلخوش ایام



داستان شکل گیری یک زندگی قدیمی از زبان راوی تابستان گرم از راه رسیده بود و بز بابا قلی نا خوش احوال در گوشه ای افتاده بود همه عزا گرفته بودند که اگر بز بمیرد چه خاکی بر سر کنند چون آن زمان هنوز برق به روستای بابا قلی نرسیده بود کل خانواده دور هم جمع شده بودند و بعد از گفت و شنود تصمیم بر آن شد که چون بز مریض شده پس باید آنرا ذبح کرد و زود به مصرف رساند تا خراب نشود برای پسر بابا قلی دختری را نشان کرده بودند و پدر تصمیم گرفت که همین امشب عروسی پسرش را بر پا
درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آ وری چرخ نیلوفری را در جلسه ای دعوت شده بودم ، هر کسی قطعه شعری میخواند و صحبت آغاز میکرد تا نوبت به ما رسید اول هراسی در دل داشتم و نمیخواستم حرفی بزنم تا اینکه به خود آمدم و شروع کردم به خوانش غزل حافظ شور و حال عجیبی به ما دست داد وقتی از جلسه به خانه برگشتم خیلی با علاقه کتاب حافظ را باز کردم تا بخوانم ولی به این آسانی ها هم نبود باید آموزش میدیدم بر آن شدم که کلاسی بروم و بیاموزم ایده ای به سرم زد در جمع بهتر یاد

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وصیت و خاطره شهدا Julie Erin گلچين مطالب اينترنتي انتشارات آوای سعادت وبلاگ یوسف‌پور کپی ایران موزیک های برتر خیریه دوستاران مردم شهرستان اردبیل