داستان شکل گیری یک زندگی قدیمی از زبان راوی تابستان گرم از راه رسیده بود و بز بابا قلی نا خوش احوال در گوشه ای افتاده بود همه عزا گرفته بودند که اگر بز بمیرد چه خاکی بر سر کنند چون آن زمان هنوز برق به روستای بابا قلی نرسیده بود کل خانواده دور هم جمع شده بودند و بعد از گفت و شنود تصمیم بر آن شد که چون بز مریض شده پس باید آنرا ذبح کرد و زود به مصرف رساند تا خراب نشود برای پسر بابا قلی دختری را نشان کرده بودند و پدر تصمیم گرفت که همین امشب عروسی پسرش را بر پا
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت